سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرزمین نور

هوالشهید یکشنبه 85/9/12 ساعت 4:32 عصر

غروب است ،غروب روز هشتم فروردین ؛ اتو بوس مثل قایقی نه در دریای آبی ؛بلکه در دریای خاکی و دشتهای اطراف خرمشهر را می پیماید ، همسفران که انگار نه انگار تا چند دقیقه  پیش ، همه جوره باهم شوخی می کردند و یک لحظه آرام و قرار نداشتند هر یک ساکت و آرام؛ بغضی در گلو ا زشیشه اتو بوس به دور دست می نگرند . با آنکه اکثر آنها درزمان اوج در این منطقه اصلا به دنیا نیامده بودند و اولین با ر هم بود که پایشان به اینجا رسیده بود ولی مثل کسیکه چیزی را گم کرده اند با چشمانشان در منطقه چیزی را جستجو می کردند در همین حالات سیدی خوش سیما که به عنوان راهنمای کاروان بود وحتی خود اونیزجبهه را درک نکرده بود بلند شد و فقط چند کلمه گفت :

بچه ها !اینجا شلمچه است .....دیگر چیزی از حرفهایش یادم نیست .فقط صدای هق هق مسافران که شاید برای  نزدیکان خود هم اینطور گریه نکرده بودند فضا را پر کرد ، نمی دانستم برا ی چه ؟ ولی همه حس غریبی داشتند وفقط دوست داشتند خود را اینطور تخلیه کنند .

صدای ترمز اتوبوس نشانگر رسیدن به محل بود  و می بایست پیاده می شدیم بچه ها انگار که وارد خانه خود شده بودند کفشها را ناخودآگاه از پا می کندند شاید بیشتر شان برای اولین بار پا برخاک می گذاشتند دیگر اینجا کسی فکر حفظ قیافه و پرستیژ ش نبود : احساس می کردند هر چه اینجا خاکی تر باشند مقامشان بالاتر است .پاها که روی تیزی سنگریزه ها قرار می گرفت آدمی را به خودش می آورد که یادت نرود در کجایی و اینجا کجاست ؟

صداهای مجازی که فضا سازی شده بود انسان را به 20سال قبل بر می گرداند . معابر و سنگرها همه یادآورگوشه ای از آن حالات بود؛ معابر زوار را به جلو رهنمون می ساخت و اینطور وانمود می کردند که مبادا اینجا بایستی ؛ اینجا محل عبور است ؛ چیز ارزشمندی درانتظارت است . معبر تمام شده بود و همه درمقابل خود گنبدی سبز را می دیدند . اینجا بود  که کسی خود را محصور دیگری نمی کرد ؛ هر کس سعی داشت خودش را از مقابل چشمها دور  کندوخلوتی بیابد تا با خود خلوت کند . بعد ا زاین می توانستی جلوگاه واقعی عاشقان شهدا را در آنجا ببینی ؛ کسانیکه شاید به هیچ عنوان سنخیت و آشنایی با شهدا نداشتند خودرا به هزاران شهیدی که در اینجا به خاک افتاده بودند متعلق میدانستند ؛ اینجا بود که دیگر هر کسی از دنیا و زندگی پست دنیوی متنفر می شد ، اینجا بود که هر شخصی خود را شرمنده شهدا می دید ، اینجا بو د که هرکسی آرزو می کرد کاش تمام دارایی های خودرا می داد تا این لحظات تمام نشود: اینجا بود ........

براستی کاش که تمام شهر و کشورمان شلمچه بود .

برگرفته ا زنوشته های بسیجی عاشق انقلاب و اسلام


نوشته شده توسط: کوثر


خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
53980


:: بازدیدهای امروز ::
6


:: بازدیدهای دیروز ::
3



:: درباره من ::

سرزمین نور

:: لینک به وبلاگ ::

سرزمین نور


:: آرشیو ::

پاییز 1385



::( دوستان من لینک) ::

امیدزهرا omidezahra
نسیمی از بهشت ...
سلما

:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::


:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو